یاسینیاسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

یاسین فرشته کوچولوی خدا

ببینید چه خوشگل خوابیده

الهی قربون اون خوابت برم وقتی تازه از خواب بیدار میشی خوردنی خوردنی میشییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   ...
27 مهر 1391

عشق لب تاب

پسر گل مامان عشق لب تاب. پنج شنبه ها مامانی سر کارنمی ره و به خاطر وجود گل پسرش تعطیله و از خونه کار می کنه. تا کا کا( یاسین به لب تاب می گه کاکا) رو روشن می کنم وروجک مثل برق خودشو می رسونه و میشینه پشت سیستم و نمیزاره کارکنم. عاشق موسه تا  لا دو تا موسس سیستم رو اینقدر کشیده سیمشو پاره کرده . از دست این شیطون براش بازی ANGRY BIRDS میزارم خیلی دوست داره الکی  میزنه رو صفحه کلید بازی می کنه(قربون اون هوشت برم عسل طلا) اینم عکسشه   ...
24 مهر 1391

فرهنگ لغت یاسینی در 16 ماهگی

پسر گل مامان، تو 16 ماهگی بزنم به تخته خیلی از کلمات رو به روش خودت هجی میکنی. اینقدر شیرین و با ادا کلمات رو میگی که دلم می خواد بخورمت . وروجک مامان وقتی که بابایی می یاد تا صدای کلید رو می شنوی فوری می دویی پشت در دستتو می زاری رو پیشونیت و با ادا می گی بابا و تا بابا می یاد بغلت کنه فرار می کنی و شروع به ناز کردن می کنی. الهی قربون اون شکل ماهت برم *اوایل به ماشین علاقه ایی نداشتی اما الان دو سه روزی هست که عشق ماشین شدی حتی اونو بغل می کنی و می خوابی و می گی ماشی ماشی نا یعنی ماشین ناز وقتی خوابت می یاد میگی لالا البته کلمات رو به روش خودت کوتاه می کنی که من بعضی ها رو برات می زارم گو   = گوش   &...
9 مهر 1391

اولین نامه ی بابا به پسر گلم

پسرخوشگلم از این که پیام دادنم دیر شد منو  (ببشخید )   از این که خدای مهربون  تو و مامان  دو تا از خوشگل ترین فرشته هاشو  به من هدیه داد ازش تا روزی که زنده ام شاکرم دوستتون دارم   کیو کیو  
6 مهر 1391

تولد بابایی

دیشب 31 شهریور تولد عشق مامانی بود . بابا مجتبای مهربون و دوست داشتنی. می دونی پسر نازم،بابایی یه انسان تمام عیار، مهربون، سختکوش و عشق خانواده با کلی صفات خوب و زیباست که قلبش به عشق خانوادش می تپه و مامانی هم عاشق همین مرام و معرفتش هست. دیشب برای بابایی یه جشن تولد کوچیک گرفتیم با حضور مادر جون، پدر جون و خاله زهرا اینا کلا 12 نفر بودیم( آخه پارسال جشن تولد بابایی 35 تا مهمون داشتیم همه بودن عمه ها، عمو و مادربزرگ، ایی و خاله زهرا و مادرجون و.....) شب خوبی بود و تو  هم پسر خوبی بودی و با مامانی کمک کردی که غذا درست کنه، کیک شکلاتی بپزه . فقط موقع ژله درست کردن یه کم غر می زدی و می خواستی پودر ژله ها رو، رو زمین بریزی( ...
1 مهر 1391
1